ابوزَمعه اسدی

از دانشنامه‌ی اسلامی


اسود بن ‌مطلب (عبدالمطّلب) بن ‌اسد بن ‌عبدالعزّى از تيره بنى‌اسد از مشركان مكه.

وى از بزرگان قريش و از كسانى است كه در واقعه نصب حجرالاسود، يكى از چهارگوشه رداى محمد امين را گرفت تا سنگِ نهاده در آن را بر جاى خود بگذارند. از هم‌نشينى و مصاحبت هميشگى او با سران كهنسال مشرك مكه چون وليد بن مغيره، عاص‌ بن وائل و اسود بن ‌عبديغوث كه در بيشتر قضاياى صدر اسلام با هم هستند، مى‌توان حدس زد كه ساليانى پيش از عام‌الفيل زاده شده است.

وضعيت ابوزمعه پس از بعثت نيز چندان روشن نيست. تاريخ از دشمنى عميق او با پيامبر صلى الله عليه و آله و اسلام حكايت دارد، نمونه‌اى از آن ريشخند بر پيامبر در نماز بود كه نفرين حضرت را در پى داشت.

مورخان، علتِ نابينايى و مرگ فجيع او را (افراط در نوشيدن و تركيدن) ناشى از نفرين پيامبر مى‌دانند. ابوزمعه براى بازدارى پيامبر از ابلاغ رسالت، نقشى فعال داشته است و هنگام تقاضاى سران مشرك از حضرت براى مصالحه و پرستش خدايان يكديگر، او نيز در بينشان بود.

در پى بهانه‌جويى‌هاى مشركان براى جلوگيرى از هدايتگرى پيامبر، ابوزمعه از كسانى بود كه مى‌خواستند براى اثبات صدق گفته‌هاى خويش، ماه را دو نيم كند تا بدو ايمان آورند؛ گرچه با ظهور معجزه همچنان بر شرك خويش استوار ماندند.

ابوزمعه در توطئه دارالندوه كه براى قتل پيامبر تصميم گرفته شد نيز حضور داشت. از زندگى وى پس از هجرت پيامبر فقط از مشورت صفوان ‌بن اميه با او در ارسال كاروان تجارى از بيراهه به شام و نيز پافشارى‌اش بر گريستن ابوزمعه در عزاى سه فرزندش زمعه، عقيل و حارث كه در بدر كشته ‌شدند، آگاهى داريم.

درباره زمان مرگ ابوزمعه در جامع‌البيان آمده كه همه مسخره‌كنندگان پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از بدر از بين رفتند كه او را نيز شامل مى‌شود ولى صدوق مرگ وى را پس از بدر ذكر مى‌كند كه با ديگر داده‌هاى تاريخ سازگارتر است.

ابوزمعه در شأن نزول

مفسران در ذيل چند آيه از ابوزمعه نام برده‌اند:

  1. ابن ‌عباس مقصود از انسان در آيات «والعَصرِ × إنّ الإنسنَ لَفِى خُسر» (سوره عصر/103، 1‌ و 2) را گروهى از مشركان از جمله اسود بن ‌عبدالمطلب دانسته ‌است.
  2. برخى معتقدند: سوره كافرون آنگاه نازل شد كه گروهى از سران مشرك مكه از جمله ابوزمعه، هنگام طواف پيامبر به او نزديك شده از او خواستند تا خدايان يكديگر را بپرستند: «قل يأيُّها الكفِرونَ × لاأعبُدُ ما تَعبدونَ × وَلا أنتم عبِدونَ ما أعبُدُ × وَلا أنا عابِدٌ ما عَبَدتُّم × وَلا أنتم عبدونَ ما أعبُدُ × لَكُم دينُكم وَلِىَ دينِ». (سوره كافرون/ 109، 1‌6)
  3. ابن ‌كثير و سيوطى در ذيل ‌آيات 1 و 2 سوره قمر/54 «اقتَربَتِ السّاعَةُ وَانشَقَّ القَمرُ × وَ إن يَرَوا ءَايةً‌ يُعرِضوا و يقولوا سِحرٌ مُستَمِرٌّ»؛ قيامت نزديك و ماه دو پاره شد و اگر معجزه‌اى ببينند، روى برتابند و گويند جادويى دنباله‌دار است. نقل كرده‌اند كه مشركان از جمله ابوزمعه از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستندكه ماه را بشكافد؛ سپس به وى تهمت ساحرى زدند.
  4. «وانطَلَق المَلأُ مِنهم أنِ امشُوا وَاصبِروا على ءَالهَتِكم إنّ هذا لَشىءٌ يُرادُ × ما سَمِعنا بِهذا فِى‌المِلّةِ الأخِرةِ إن هذا إلاّ اختِلقٌ؛» و بزرگان آنان به راه خود رفتند (و گفتند) كه برويد و بر (عبادت) خدايان خود شكيبايى پيشه كنيد؛ چرا كه اين امر مطلوب است. ما چنين چيزى در آيين اخير نشنيده‌ايم. اين (ادعا) جز دروغ‌بافى نيست.(سوره ص/38، 6‌ و 7) جامع‌البيان در ذيل آيات پيشين نقل مى‌كند كه ابوزمعه و ديگر مشركان نزد ابوطالب از پيامبر شكايت كردند و از وى خواستند حضرت را از انكار خدايانشان باز دارد؛ اما پيامبر همچنان بر شعار لا اله الا الله اصرار ورزيد. آنان با شگفتى و خشم گفتند: «به ‌خدا سوگند! تو و خدايت را كه به چنين چيزى فرمان داده، ناسزا خواهيم گفت».
  5. سيوطى در ذيل آيه 7 و 8 سوره فرقان/ 25 «و ‌قالوا مالِ هذا الرَّسولِ يأكلُ الطَّعامَ وَ يَمشى فِى الأسواقِ لَولا أُنزِلَ إلَيهِ مَلَكٌ فَيَكونَ مَعه نَذِيراً...»؛ و گفتند: اين پيامبر را چه شده كه غذا مى‌خورد و در بازارها راه مى‌رود؟ چرا فرشته‌اى با او فرستاده نشده كه همراه او هشداردهنده باشد؟) آورده است كه وقتى مشركان از جمله ابوزمعه با پيامبر گفتگو كردند تا شايد با پيشنهادهاى تطميعى خويش او را باز دارند اما موفق نشدند، خواستند از خدايش بخواهد كه فرشته‌اى بفرستد تا او را تصديق كند و در بهشت، قصرهايى از طلا و نقره برايش بسازد تا مانند ديگران در بازار به دنبال معاش نباشد.
  6. طبرى و طبرسى در ذيل آيات 90 تا 93 سوره اسراء/17 آورده‌اند كه مشركان از جمله ابوزمعه انجام دادن كارهاى نامعقولى را از پيامبر صلى الله عليه و آله مى‌خواستند: «و ‌قالوا لَن نُؤمِنَ لَكَ حتّى تَفجُرَ لنا مِن الأرضِ يَنبوعاً × أو تَكونَ لَك جَنّةٌ مِن نَخيل و عِنَب فتُفَجِّر الأنهرَ خِللَها تَفجيراً × أو تُسقِط السَّماءَ كَما زَعَمتَ عَلينا كِسَفاً أو تَأتِى بِاللّهِ و المَلئِكةِ قَبيلاً × أو يَكونَ لَك بيتٌ مِن زُخرُف أو تَرقى فى السَّماءِ ولن‌ نُؤمِنَ لِرُقيِّكَ حتّى تُنَزِّلَ عَلينا كِتباً نَقرؤه قُل سُبحانَ ربّى هَل كُنتُ إلاّ بَشراً رَسولاً»؛ و گفتند هرگز به تو ايمان نمى‌آوريم، مگر آن‌كه براى ما از زمين چشمه‌اى بجوشانى يا باغى از خرما و انگور داشته‌باشى و لابه‌لاى (درختان) آن جويباران جارى سازى يا پاره‌هاى آسمان را چنان‌كه گمان دارى، بر (سر) ما بيندازى يا خدا و فرشتگان را نزد ما آورى يا تو را خانه‌اى از زر و زيور باشد يا به آسمان برشوى و ‌بالا رفتنت را باور نخواهيم كرد، مگر نوشته‌اى براى ما فرودآورى كه بخوانيمش. بگو پروردگارم پاك و منزه است. آيا من جز بشرى پيام آورم؟
  7. قمى در ذيل آيات 94 و 95 سوره حجر/15 «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ × إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ»؛ آن‌چه را فرمان يافته‌اى آشكار كن و از مشركان روى بگردان؛ ما (شرّ) ريشخندكنندگان را از تو باز مى‌داريم. ابوزمعه را يكى از استهزاكنندگان مى‌شمارد كه خداوند شر آنان را از پيامبرش بازداشت.

پانویس

  1. مروج الذهب، ج‌ 2، ص‌ 295.
  2. سيره ابن ‌هشام، ج‌ 1، ص‌ 362.
  3. الكافى، ج‌ 4، ص‌ 218؛ بحارالانوار، ج‌ 15، ص‌ 338.
  4. مروج الذهب، ج‌ 2، ص‌ 295.
  5. يعقوبى، ج‌ 2، ص‌ 19 و 20.
  6. قمى، ج 1، ص 409؛ التبيان، ج 10، ص 42.
  7. عياشى، ج‌ 2، ص‌ 252.
  8. روح المعانى، مج 8‌، ج‌ 14، ص‌ 127.
  9. سيره ابن هشام، ج‌ 2، ص‌ 409.
  10. جامع‌البيان، مج‌ 8‌، ج‌ 14، ص‌ 95.
  11. الخصال، ج 1، ص‌ 280.
  12. تاريخ طبرى، ج 1، ص 543.
  13. سيره ابن هشام، ج‌ 1، ص‌ 362.
  14. البداية والنهايه، ج‌ 3، ص‌ 96؛ الدرّالمنثور، ج‌ 7، ص‌ 671 و 672‌.
  15. تاريخ طبرى، ج‌ 1، ص‌ 566‌.
  16. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 197 و 198.
  17. تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 41.
  18. جامع‌البيان، مج‌ 8‌، ج‌ 14، ص‌ 96.
  19. الخصال، ج‌ 1، ص‌ 280.
  20. المغازى، ج ‌1، ص‌ 122 و 123؛ تاريخ طبرى، ج‌ 2، ص‌ 41.
  21. قرطبى، ج‌ 2، ص‌ 123.
  22. سيره ابن ‌هشام، ج‌ 1، ص‌ 362؛ التبيان، ج‌ 10، ص‌ 420.
  23. البداية والنهايه، ج‌ 3، ص‌ 96؛ الدّرالمنثور، ج‌ 7، ص‌ 671 و 672‌.
  24. جامع‌البيان، مج‌ 12، ج‌ 23، ص‌ 152.
  25. الدرالمنثور، ج‌ 6‌، ص‌ 236 و 237.
  26. جامع‌البيان، مج 9، ج 15، ص 205 و 206؛ مجمع‌البيان، ج‌ 6‌، ص‌ 678‌.
  27. قمى، ج‌ 1، ص‌ 409؛ جامع‌البيان، مج‌ 8‌، ج‌ 14، ص‌ 95.

منابع

سيد عليرضا واسعى، دائرةالمعارف قرآن کریم، جلد 1، صفحه 676-678.